مادرانه
موقع شير خوردن وقتي نگاهش مي كنم به خيلي چيزا فكر مي كنم. به اين که این موجود کوچولو هم براي خودش سرنوشتي داره زندگي وآينده اي كه به نحوي داره تلاش مي كنه براي آيندش. به اين فكر مي كنم كه آيتا هم روزي دوست و همكلاسي خواهد داشت. تلاش براي رفتن به دانشگاه و... روزي مي رسه كه اون هم عاشق میشه زندگي تشكيل مي ده و بچه دار ميشه(بايد سه تا بچه بياره). اون موقع من و باباش ميشيم مامان بزرگ و بابابزرگ. بعضي وقتا آرزو مي كنم كاش من بجاش بودم تا بزرگترين دغدغه ام خوردن شير بود . تا بزرگترين نگرانيم دور شدن مادرم براي انجام کارهاش بود.ولی خب منم یه روزی جای آيتا بودم و به همین سادگی زندگیم رو شروع کردم با همه د...
نویسنده :
مامي
13:22